-
به هم ریختن هورمونی
چهارشنبه 6 دی 1402 19:20
اینقدر از نظر هورمونی بهم ریختم که یک لحظه می خواستم برم به دوستم که سالهاست ازدواج کرده و خارج زندگی می کنه، در اینستا بگم. یادته بهم می گفتی تا مدتها بعد ازدواج ت خونه ی که توشزندگی می کردی حس خونه بودن بهت نمیداد. و همش دلت برای خونه والدینت تنگ میشد. اما الان هر جای دنیا بری دلت می خواد برگردی خونه پیش همسر و بچه...
-
دلم برای خودم تنگ شده
چهارشنبه 6 دی 1402 18:45
دلم برای خودم تنگ شده. نزدیک پریودم هست و سرد دردم شروع شد. انگار موهام وزن پیدا می کنند و کشیده شدن. تغییرات هورمونی و میل به گریه و افسردگی و عصبانیت زیاد و.....
-
4 اذر 1402.. ازدواج دوستای خوبم
شنبه 4 آذر 1402 08:27
امروز توی اینستا پست ازدواج leo و مریم رو دیدم. مریم و لئو چند سال با هم دوست بودن. لئو یه جوان نابغه بود که شریف درس خونده بود و از خانواده ی با سطح درامدی پایین بود. نتونست بره خارج. چون هیچ پولی نداشت حتی در حد بلیط اتوبوس. چه برسه به رفتن به خارج. با مریم که تهران کار و زندگی می کرد اشنا شدن و چند سال با هم دوست...
-
خیانت چقدر راحت شده.
چهارشنبه 17 آبان 1402 01:12
خیانت چقدر راحت شده. حتی ساعت 1 شبم راحت می تونی خیانت کنی.به تلگرامم با پروکسی وصل میشم. مدل کانالی که ازش پروکسی می گیرم. از نوع تبلیغاتی هست. یعنی کانالهای دیگه رو معرفی می کنه. امروز یه ربات تلگرامی رو معرفی کرد که میشد بوسیله ش، چت با افراد ناشناس کرد. سن و محل زندگی و اینا رو پرسید و من به یه پسر 21 ساله کانکت...
-
شب خوابت نیاد چیکار می کنی؟
چهارشنبه 17 آبان 1402 01:06
میری نی نی سایت و غیبت خانما رو پشت سر همسر و قوم شوهر می خونی. :) خیلی هم کیف میده.
-
تلگرام... دایی
پنجشنبه 11 آبان 1402 22:20
امروز دیدم که دایی م در تلگرام جووین شده(تلگرام نصب کرده). یه عکس از خودش گذاشته بود با کت و کراوات. خدایا به تو واگذارش می کنم. همین....... خودت می دونی و اون بی وجود.
-
از خواب ناگهان بلند میشم و می گم زندگی م داره بیهوده می گذره
شنبه 6 آبان 1402 21:51
از خواب می پرم و می گم زندگیم داره بیهوده می گذره. سرم نبض می گیره و در حالیکه بالا و پایین میره با هر دوبار حرکت به بالا و پایین چند درجه می چرخه و این روند ادامه پیدا می کنه. و مادرم میاد سرم رو می گیره و داد میزنه و از خواهرم اب قند می خواد. خواهرم اب قند به دست وارد میشه و غش غش می خنده. می گه این چرا با سرش داره...
-
امروز
جمعه 28 مهر 1402 00:44
نمی دونم توی این هوای سرد پشه از کجا اومده. مدام داره نیشم میزنه. شایدم یه جونور دیگه ست،من فکر می کنم پشه است. امروز حمام بودم. حوصله خیلی زیاد دارم. تمام سعی م می کنم از روزمرگی فرار کنم. و به یه زندگی نرمال روی بیارم. روزها دارند می گذرند بدون اینکه کسی رو دوست داشته باشم. پ. ن: کت و شلوار :) جذابه
-
زر مفت
سهشنبه 25 مهر 1402 22:13
چند سال پیش برادرم می خواست ماشینش بفروشه، از دایی م کمک خواست. گفت به عموت بگو. الان داریم خونه تعمیر می کنیم. مامانم زنگ زده به دایی م، حالش بپرسه. میگه برو از خاله ت پول بگیر. در حالیکه ما از دایی م هیچ پولی نخواستیم. به مامانم می گم می خوایم ماشین بفروشبم دایی می گه عموتون هست. خونه داریم تعمییر می کنیم. دایی م می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مهر 1402 18:21
من من من امروز یه انیمه ژاپنی دیدم. دیدن انیمه خوب ارامش بخشه. و من..... دور برم شلوغه و من....
-
نظم ذهن
سهشنبه 11 مهر 1402 05:05
سلام عزیزم حالت خوبه دارم با خودم حرف میزنم. ساعت نزدیکای 5 صبح هست. الان نگاه کردم از 5 هم چند دقیقه گذشته. چشام هنوز خوابه و خب نمی تونم تایپ کنم. باید بنویسم از تلاشم. از خودم خودم خودم خودم. نوشتن به ذهن نظم میده. یه نظم عالی. باید به اطرافت توجه کنی. ادم عاقلی باشی و خوب تصمیم بگیری. باید عاقل باشی. و کمتر حرف...
-
چی حالم بهتر کرد.
یکشنبه 9 مهر 1402 22:47
توجه م دادم به رشد خودم. رشد ذهنی :) خدایا شکرت گند بزنند به ادم تنبل و تن پرور
-
چی حالم بهتر کرد.
یکشنبه 9 مهر 1402 22:37
توجه م دادم به رشد خودم. رشد ذهنی :) خدایا شکرت گند بزنند به ادم تنبل و تن پرور
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مهر 1402 22:36
حواسم به مادرم هم نیست. به دستاش به ورزشش دختر بد :/
-
وقتی حواست به خودت نیست
یکشنبه 9 مهر 1402 22:35
خیلی خوشحالم با یکی حرف زدم. و این بهم ارامش داد. حس قطع ارتباط با ادما، خیلی بده. داشتم به اون مرحله می رسیدم که ارتباطم با سایر ادما قطع شده. و کم کم داشتم فکر می کردم ارتباطم داره با خودم هم قطع میشه. چرا چون هیچ قدمی برای خودم ور نمی دارم این چند روزه.
-
جردن پترسون میگه افکارت بنویس تا بعد سالها ذهنت نظم پیدا کنه
یکشنبه 9 مهر 1402 22:31
روزی چند دقیقه باید افکارت رو بنویسی تا ذهنت نظم پیدا کنه. و این اتفاق در طی سالها می افته. امروز در اینستا بودم. با وجود دنبال کردن صفحات مفید، حس کردم وقتم داره به بطالت می گذره و حس بیهودگی و غم شدیدی کردم. اینکه یکجا بشینی و هیچکاری نکنه، به شدت ادم رو افسرده و خسته می کنه. اما اگر در طی روز کلی برنانه بریزی و کار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مهر 1402 19:05
آرامش
-
خسته
یکشنبه 9 مهر 1402 19:04
نمی دونم چرا اینقدر خسته م. امروز دوستم بعد مدتها در چت پیغام داد و حالم رو پرسید. چقدر خوبه ادم کسی داشته باشه، حالش رو بپرسه. این مدت اینقدر به سکوت عادت کرده بودم که حتی متوجه نشدم. منم می تونم حال اطرافیانم بپرسم. اینکه حالم رو پرسید کمی حالم رو بهتر کرد. کمی خسته هستم. و حتی معاشرت کمی با ادما حالم رو بهتر می کنه.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 مهر 1402 23:02
مرگه که چاره نداره.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 مهر 1402 22:22
:) امروز الکی غذا خوروم. اشغال غذا
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 مهر 1402 22:07
چی بگم؟ چی نگم؟ دوست داشتن دوست نداشتن آرام جان جان
-
خارش بدن... نون باگت
پنجشنبه 6 مهر 1402 03:56
نصف شب با خارش بدنم از خواب بلند شدم. شب قبل خواب، نصف نون باگت خوردم. فکر کنم نون باگت باعث خارش بدنم شده. الان ساعت 3:55 دقیقه شبه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهر 1402 22:39
توی زندگی هیچوقت برای رسیدن به چیزی صبر نکنید. تا می تونید تلاش کنید. صبر کردن بزرگترین اشتباه هست :)
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهر 1402 22:39
توی زندگی هیچوقت برای رسیدن به چیزی صبر نکنید. تا می تونید تلاش کنید. صبر کردن بزرگترین اشتباه هست :)
-
بزار برن وسایل
چهارشنبه 5 مهر 1402 20:40
یک ساعت و نیم راه رفتم. از ساعت 6 و نیم عصر تا حدودای ساعت 8 شب. راه رفتن ارامش بخشه. گرچه وقتی داشتم بر می گشتم خونه از شدت خستگی نای راه رفتن نداشتم. قبل رفتنم اتاق مامان کمی مرتب کردم. بعد رفتم بیرون. اما همچنان اتاق خودم کمی بهم ریخته است. حدود 5 یا 6 تا دونه لاک که سالها داشتم و استفاده نمی کردم رو ریختم داخل یه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 شهریور 1402 19:22
دلم خانواده خودم می خواد یه همسر با چند تا بچه شاد و سالم. :) یه مرد که همسرم باشه و دوست و رفیق و همدم و مونسم. مگر من چی م از باقی زنها کمتره؟ فقط یکم روابط عمومی ضعیفی دارم. دلم می خواد همسرم به حرفم گوش کنه. منظورم حرف شنویی نیست. یعنی وقتی حرف میزنم بشینه پای صحبتم. باهام حرف بزنه، عین دو تا دوست صمیمی با هم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 شهریور 1402 18:21
حالم زیاد خوب نیست. حالت تهوع و گریه دارم. دلم بغل می خواد تا توی بغل کسی گریه کنم. :)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 شهریور 1402 05:03
چشام از شدت خواب می سوزه. ساعت نزدیک 5 صبحه. بیدار موندم و چشم دوختم به صفحه گوشی. باید بگیرم بخوابم. و کمی مثل ادمیزاد زندگی کنم. زندگی کمی سخت و خسته کننده است. انگار شیره جونم رو دارن می کشن بیرون. نای انجام هیچ کاری رو ندارم. فقط دلم می خواد بخوابم و استراحت کنم. و کمی به خودم برسم. دلم می خواد حتی پرواز کنم. من...
-
حموم
شنبه 25 شهریور 1402 20:59
رفتم حموم نو شدم. خدایا شکرت :) به پنجره اتاقم کاغذ چسبوندم نور نیاد داخل. به خودم میگم دوست دارم. به اتاقم می گم دوست دارم. در حالیکه گلوم درد داره. خدایا شکرت
-
خرید کفش
جمعه 24 شهریور 1402 22:08
چند ماه پیش رفتم برای خودم یه کفش خریدم. دوخت تبریز بود. 450 حدودا قیمتش شد دو سه روز پیش رفتم برای خواهرم از همون کفش فروشی کفش خریدیم. منم نپرسیدم چنده قیمت کفش هاتون. خواهرم کفش پوشید و رفت سریع خونه تا غذا بپزه. منم موندم تا قیمت کفش رو حساب کنم به فروشنده گفتم چند شد؟ گفت 750 هزار تومن. :/ گفتم اقا این کفشای که...