خانم بیدار
خانم بیدار

خانم بیدار

وقتی با هزار جوون کندن بهش گفتی نه


هر چی ازش پرسیدم سمتش در اداره امور مالیاتی چیه؟ جواب نداد و اخر سر گفت بعدا می گم. و الان نمیشه گفت.

بعد حرف کشیدم به خانواده ها و ییواش یواش متوجه ش کردم که ما با هم اختلاف طبقاتی و فکری داریم. 

من علاقه به یادگیری داشتم و اون به نظرش یادگیری کار بیهوده ای بود در این سن. 

اخر سر هم بهش گفتم که ما با هم هماهنگی نداریم از هیچ لحاظی و با بغضی در گلو ازش خداحافظی کردم.

خیلی سعی کرد خودش کنترل کنه، قشنگ از جوابهاش مشخص بود به غرورش بر خورده. 

فقط یکبار ناراحت شد و بهم گفت دختره دهاتی :)

خوب راست می گفت، جای که زندگی می کنم کم از دهات نداره. منم قبولش کردم و سعی می کنم درک کنم چرا فامیل باهامون رفت و امد نمی کنند چون اینجا زندگی می کنیم. از یه غریبه عصبانی انتظار بیشتری نمی شد داشت. 


پ. ن: توی سایت همسریابی سعی کردم جواب هر کسی که بهم پیغام میداد رو مودبانه بدم.

تا ادما از اینکه بهشون جوابی ندادم ناراحت نشن. 

تنها اشتباهم در مورد این اقا این بود که با وجودیگه بهش جواب رد دادم همون اولش..... اما در اخر بهش گفتم امیدوارم از ته قلبم خوشبخت بشه و عاقبت بخیر.

همین یک جمله که گفتم باعث شد یه هفته بعد باز پیغام بده و سماجت کنه و منم حاظر شدم بیشتر باهاش اشنا بشم در تلگرام. 

باید یاد بگیرم جملاتی که میگم خشک و فاقد حس باشه. تا بعدا برام داستان نشه. 

و باز من غمگینم 

سه چیز باعث شد در سایت همسریابی ثبت نام کنم. 

اول داشتن همسری که بهترین دوستم بشه

دوم داشتن بچه

سوم اینکه هیچوقت دست از مبارزه برای زندگی م بر نداشتم. خسته شدم هرزگاهی، درمونده شدم اما باز ایستادم و دوباره سعی کردم. من یک مبارزم و برای زندگی م مبارزه می کنم. 

امروز هم مثل روزای دیگه خرید خونه انجام دادم. خوشبختانه ناهار خواهرم پخته بود. 

این مدت داستان زیاد داشتم توی این سایت همسریابی :-|

یکی یه پیغام داده برای ازدواج دائم. چند روز بعد همون فرد پیغام داده برای ازدواج موقت. 

اونیکه چند سال ازم کوچکتره، خونه ش بهترین جای تهران، بهترینخونه و ماشین زیر پاش. مامان و بابا دکتر و جراح و شرکت دارن. خودشم تحصیلات ش عالی و..... موندم چرا به من پیغام داده. :-\

در قسمت توضیحات هم نوشته، خانم مورد نظرش فقط  انسان باشه کافیه. :-)

اصلا بعضی ادما، خیلی مشکوک هستن و نمیشه به چنین ادمهای اعتماد کرد. 

یعنی از این موارد که مغزت سوت بزنه زیاده

هوم :)

 سریال اخرین پادشاهی رو نگاه می کنم که یک سریال وایکینگی هست.

این روزها علاقه خاصی به دیدن فیلم و سریال وایکینگی پیدا کردم. اوترد اسم شخصیت اصلی سریال هست. اوترد پسر اوترد.

 جالب اینجاست یه رگنار هم داخل این سریاله که برادرخونده اوترد هست. 

..... 

واقعیت حوصله اینکه در مورد سایت همسریابی بنویسم رو ندارم. 


دو هفته دقیقا هیچ کاری انجام ندادم. فقط سریال وایکینگ نگاه کردم. :-|

امروز سعی کردم باز برگردم به روتین زندگی م. 

مدیتیشن که کردم و چشام بستم سرم پر از سر و صدا بود. فقط دو هفته مدیتیشن رها کردم. و صداهای توی سرم زیاد شدن. 

دو هفته اتاقم نظم نداشت. دو هفته خورد و خوراکم نظم نداشت. دو هفته یه دختر بی انظباط به تمام معنا بودم. 


عاشق رگنار شدم. مجذوب فلوکی. دلم خواست برم والهالا :-\

سریال وایکینگ ها رو دیدن همینم داره. :-)


در راستای این سایت همسریابی، دو نفر از اعضای اقای عضو سایت در پروفایلشون زده بودن، خونه به اسم زنشون میزنند :-)))))  یکیشون کُرد بود و حدودا 36 یا 37 ساله. اونیکی یه اقای شمالی بود بالای 60 سال سن که معتقد بود دود از کنده بلند میشه و با مشکلات معیشتی در حال حاظر جوانها نمی تونند زن بگیرن و ایشون می تونند زن بگیرن. :-|


یه پسری هم بود سنش از من خیلی کمتر بود. بهم شماره موبایل داد. توی نت سرچ زدم با 3 اسم مختلف توی شبکه های مختلف درخواست دوستی برای دخترا داده بود. شایان و نیما و بگمونم ارش، اسامی ش بودن ^_^


و حس عجیبی هست

یکسری از اقایون هم توی قسمت پروفایلشون عاجزانه از خانمها خواستن اگر قصد ازدواج دائم ندارن سر کارشون نذارن. :-\